درباره من
من میثم رسولی هستم. یک برنامهنویس وب که علاقهمند به هنر، علم و البته کتاب است.
داستان این وبلاگ به زمانهای بسیار دور برمیگردد. البته نه خیلی دور، سالهای 86..87. زمانی که من سال دوم دانشگاه بودم. آن موقعها داشتن یک وبسایت کار پردردسری بود. اگر میخواستی خودت یک وبسایت برای خودت بسازی، نیازمند دانش برنامهنویسی بود که خب، من نداشتم. دانشجوی نرمافزار بودم، ولی هنوز آنقدرها از داستان طراحی وبسایت و برنامهنویسی سر در نمیآوردم. هزینه ساخت و نگهداری وبسایت هم بسیار بالا بود و از عهده هر کسی بر نمیآمد. اما تب وبلاگها بسیار داغ بود. هر سمتی میگشتی پر بود از ارائه دهندههای خدمات رایگان وبلاگ که معروف ترینشان پرشین بلاگ و بلاگفا بود. تازه اینها نمونههای ایرانی این سرویسدهندهها بودند. اگر یک مقدار زبان بلد بودی میتوانستی از blogger گوگل یا wordpress استفاده کنی.
اینترنت هم پر بود از بلاگرهایی که ساعتها با دردسر فراوان و اینترنت ذغالی DialUp یا نسخههای اولیه و گران ADSL با سرعت 128kbps و یا در کافی نتها، سعی در تولید محتوای دست اول و ناب داشتند. البته باید تاکید کنم که لطفاً بلاگرهای قدیمی را با بلاگرهای امروزی اینستاگرام و تیک تاک اشتباه نگیرید و اگر وقت شد سعی میکنم در یک نوشته جدا، برایتان مفصل تعریف کنم بلاگرهای آن موقع با امروزیها چه فرقی داشتند.
برگردیم سر داستان وبلاگ خودمان که از کجا شروع شد. پدرم نویسنده، شاعر و البته طنزپرداز است، و من اولین بار برای او یک وبلاگ ساختم. پدرم یک شعر داشت که آن موقعها خیلی دهان به دهان میچرخید و مدخلاش این بود: “آنقدر طوفانیام که … “. خب نشستیم و فکر کردیم و یک نام برای وبلاگش انتخاب کردیم. toofunny به ذهنم رسید. یعنی خیلی خندهدار که خب با فضای شعرهای و مطالب طنز همخوانی داشت و البته طوفانی هم خوانده میشد و میتوانست یادآور همان شعر معروف باشد. یک حساب کاربری در پرشین بلاگ ساختم و تمام.
شروع کردیم به مطلب گذاشتن در آن. یکی از چیزهایی که همیشه دوست داشتم این بود که یک تم گرافیکی قشنگ برای وبلاگ انتخاب کنم از بین همه تمهایی که آنجا بود. تازه بروم در فتوشاپ و یک سری هدر و asset گرافیکی بسازم. تازه یاد گرفته بودم که میتوانم با چند خط کد، اندازه فونتها و چیدمانشان را عوض کنم. علاوه بر آن، یاد گرفته بودم که میتوانم از یک سری اسکریپت آماده، برای شمارش تعداد بازدیدها استفاده کنم. کیف میکردیم برای خودمان. البته پیش خودمان بماند که آن وبلاگ را پرشین بلاگ به دلیل نشر محتوای مجرمانه و بدون اطلاع قبلی حذف کرد و حتی به ما فرصت پشتیبانگیری از پستهایمان را هم نداد. ولی خب، حداقل تجربه خوبی بود.
با اینکه در تمام زندگیام، به واسطه پدرم، همیشه دور و برم پر بود از انواع کتاب، ولی اعتراف میکنم که تا سالهای دانشگاهم اهل کتاب خواندن نبودم. اواخر سال 87، یکی از دوستان دانشگاهیام “وضعیت آخر نوشته توماس هریس، ترجمه اسماعیل فصیح” را به من معرفی کرد. در آن روزگار، هیچ چیز مثل آن کتاب نمیتوانست کمکم کند. حداقل شناخت بهتری از خودم به من داد. این کتاب سرآغاز داستان کتابخوانی من است. سپس استاد تاریخمان هم یک کتاب دیگر: “تاریخ تحولات اجتماعی ایران نوشته جان فوران، ترجمه اسماعیل تدین”. خواندن این کتاب با حوادث انتخابات 88 همزمان شد و تاثیرش در من چند برابر. آن روزها دیوانه آن شده بودم که تا میتوانم، ریشههای تاریخ خودمان را در بیاورم. تازه به کتاب اکتفا نمیکردم و حتی اگر در پاورقیهای یک کتاب به کتاب دیگری ارجاع میداد، میرفتم و آن کتاب را هم میخواندم. کلی مطالب دست اول یاد گرفته بودم و با خواندن هر کتاب، عطشم به خواندن مطالب جدید بیشتر میشد. اینجا بود که فکر ساخت یک وبلاگ برای خودم به ذهنم رسید.
احساس کردم هر چه میخوانم، باید خلاصه اش را یک جا بگذارم تا اگر یک نفر دیگر هم در این جهان مثل من دوست داشت راهی را که من یک بار رفته ام، برود، قبلش دیدگاه من را هم ببیند. احساس میکردم، من میتوانم با معرفی بعضی از کتابها مسئولیت خودم را در قبال آگاهی جامعه انجام میدهم. پس درنگ نکردم و اولین وبلاگم را ساختم و با تجربه بدی که از پرشین بلاگ داشتم، این بار رفتم سراغ میهن بلاگ. یک حساب کاربری و تمام.
من برخلاف پدرم، حرفی از سیاست نمیزدم. من نه شاعر بودم نه نویسنده و نه طنزپرداز. من فقط خلاصه کتابهایی که میخواندم را میگذاشتم. ولی متاسفانه آن هم به سرنوشت وبلاگ پدرم دچار شد. خوشبختانه میهن بلاگ، اجازه پشتیبانگیری از وبلاگ را پیش از حذف به من داد.
الان که این متن را مینویسم، در بهمن ماه 1401 هستیم، از آن روزها بیش از 13 سال میگذرد و من باز هم وبلاگ خودم را دارم. اما الان یک برنامهنویسم و یاد گرفته ام وبلاگ خودم را راه اندازی کنم بدون اینکه به سرویس ایرانی ای نیازمند باشم. کدهای این وبلاگ همگی در GitHub و به صورت متن باز نگهداری میشوند. هر وقت که مطلبی به وبلاگم اضافه کنم، به صورت خودکار در یک سرور رایگان منتشر میشود و شما میتوانید آن را بخوانید. دیگر نگران حذف پیش از اطلاع آن نیستم و مطئنم (البته تا حدودی) که مایکروسافت یک نسخه پشتیبان از این نوشتهها را در عمق 250 متری یک کوهستان در قطب شمال ذخیره کرده است. آنها گفته اند که آن پشتیبانها برای دوام آوردن تا هزاران سال ساخته و تجهیز شده است. پس میتوانم امیدوار باشم که نوشتههای این وبلاگ تا هزاران سال یک جا ثبت خواهد شد. دیدگاههایم هم با آن روزگار فرق دارند. من دیگر دلم نمیخواهد کسی را آگاه کنم. فقط دلم میخواهد آن چیز که به ذهنم میآید یک جا ثبت شود. حالا شاید شما هم دیدید و خوشتان آمد و این شد موضوع یک گفتگوی عصرگاهی.
برخی از نوشتههای این وبلاگ از خلال نوشتههایی است که از زمان اولین وبلاگم دارم. همچنین پستهایی که یک زمانی در فیسبوکم منتشرش میکردم. علاوه بر آن، نوشتههایی که در زمانهای مختلفی به ذهنم رسیده است و خواهد رسید.
ارادتمند
میثم